بابایی کجایی............
پسر گلم گفته بودم خيلي بابايي هستي ولي ديگه انقدر نه.نميگي ماماني حسوديش ميشه؟!!!
ديشب بابات رفت تهران تا ماشين بخره و شب خونه نبود
من و تو هم مثل هميشه تو اتاق تو و روزمين خوابيديم.نصفه هاي شب بود كه پاشدي و گريه كردي
...صبح ها كه از خواب پا ميشي ميري تو اتاق خواب ما و يكم هم پيش بابات چرت ميزني
ولي نصفه شب نميرفتي...كه ديشب رفتي تو اتاق و رفتي رو تخت و شروع كردي به گريه و هيچجوري اروم نميشدي ميمي رم اصلا تحويل نميگرفتي
همچين چسبيده بودي به بالش بابات كه واقعا نميدونستم چيكار كنم
.تا رفتم پليوري كه قبل رفتن عوض كرده بود و گذاشته بودم بشورمو اوردمو و پيچيدم دورت...
با نابوري من اروم شدي و همونجا خوابيدي.
..تا صبح رو تخت بوديم و ميترسيدم ببرمت يه وقت دوباره گريه نكني
ديگه نفهميدم چجوري صبح شد...فقط صبح خيلي كمر درد داشتم چون يه جوري خوابيدم كه از همه طرف گرفته باشمت............
اگه بابات بود ذوق مرگ ميشد واقعاااااااااا
اتاق يكم سرد بود و صبح يكم سرفه ميكردي خلاصه خدا بخير كنه................
البته اشتباه نكنم اسيا ها تو راهن و ادا اصولاي اونان كه پيش پيش اومدن..........فدات شم