خرداد ماه
بالاخره خرداد اومد،خردادی که خیلی منتظر اومدنش بودم و کلی واسش برنامه داشتم...
واقعا درسته که میگن آدم از فردای خودش هم باخبر نیست.حتی چند وقت پیش آموزش شمع هم داشتیم،چون تا حالا ندیده بودی و میخاستی بگیری دستت که منم گفتم داغه و باید فوت کنی!چقدرم خوشت اومده بود
ولی چون مصادف شده با عروسی عموت دیگه منم دیدم همه مشغول تدارک عروسی میشن و چون جامون هم خیلی بزرگ نیست به همون مهمونی سه نفره که بیشتر هم خوش میگذره و البته مثل پارسال آتلیه بسنده میکنیم.امیدوارم سال دیگه تلافی این دوسالو دراریم.انشا ا... اگه قسمت باشه.
مصیبت ما هم انگار تمومی نداره تا الان با سرعت نت و کامپیوتر مشکل داشتیم الانم که اینا حل شده نمیتونم عکساتو آپلود کنم!
ولی با همه اینا این روزای گرم خیلی بهمون خوش میگذره،کار هرروزمونه که صبحا یکی دو ساعت میری مهد و منم کارامو میکنم.بعد نهار و استراحت هم میریم پارک و حسابی بهت خوش میگذره فقط واسه اینکه بعضی بچه ها نوبت و رعایت نمیکنن و حتی ممکنه هولت بدن وایمیستم کنارت و اگه کسی خاست اذیت کنه بهش تذکر میدم که تو هم یاد بگیری!بعد هم بستنی و چرخ و فلک کوچیکی که اوردن تو پارک.چرخ و فلک و خیلی دوست داری چون صندلی هاش شبیه ماشینه
وقتی میشونمت همه میترسن که نمیتونه کنترل کنه و میافته ولی تو بهشون لبخند میزنی و محکم با دستات میله شو میگیری از سرعت زیادش هم نمیترسی،فقط اگه سرت گیج بره یکم چشماتو میبندی یا سرتو پایین میگیری،