مهیار مهیار ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مهیار جون مامان و بابا

دوباره اومدم.....

سلام عزیز ترین ... با کلیییییی تاخیر باز اومدم چیکار کنم شیطونیای تو بهم مهلت نمیده ماشاا... انقدر بازیگوش و شیطون شدی که میترسم بیام سر لپ تاپ !قربون خنده هات خدا رو صد هزار مرتبه شکر که سال اول و بدون مریضی و سختی با هم پشت سر گذاشتیم واسه تولدت کللللی تدارک دیده بودم ...اول میخاستم مفص بگیرم ولی از اونجایی که فامیل بابات سروته ندارن منصرف شدم ماشاا... یکی دوتا نیستن که!!! قرار شد واست یه تولد خودمونی بگیریم و شام دور هم باشیم همه چی درست پیش میرفت تا اینکه.... ...بابای بزرگ بابات یه ماهی بود که حالش خوب نبود از موقعی که دیده بودمش دستش از اون اشغالا که بهش میگن سیگار بود دکتر گفته بود سرطان ریه گرفتی متاسفانه وقتی فهمیده بودن ک...
15 تير 1390

خاطره زایمان من...

طبيعي يا سزارين؟؟؟يا هردو....!!! منم بالاخره 30 خرداد زايمان كردم.تاريخ زايمانم 27 خرداد بود ولي چون يه پا عشق زايمان طبيعي شده بودم صبر كردم تا دردا بياد سراغمو مثل ماماناي شجاع برم واسه طبيعي ولي غافل از اينكه تقدري يه چيز ديگس!!!! خلاصه 30 ام بود كه با مامانم رفته بوديم پياده روي اين هفته اخر از بس پياده روي كرده بودم پا واسم نمونده بود هر چي بلد بودم انجام ميدادم كه زايمان راحتي داشته باشم تا ساعت 10 پياده روي كرديم ولي هر يه ربع بيست دقيقه دل من درد ميگرفت قبلا گرفتگي رحمو تجربه كرده بودم ولي اين درد ا اصلا شبيه اونا نبود و مثل دلدرد معمولي بود كه فقط هم زير دلم بود كلي خريد كردمو اومديم خونه چون خيلي خسته و گشنه بوديم گفتيم شامو بري...
11 اسفند 1389